هنر نزد مردان خداست
یکی از آرزوهای دیرینه انسان ماندگاری در جهان و داشتن عمری جاویدان است. آرزویی که برای تحققش هر کسی به اندازه توان و استعداد خود تلاش می کند. اینگونه تلاش ها که زبان گویای اهداف و جهانبینی انسان است در وادی لغت هنر نامیده می شود ، از این رو هنر را می توان کارکرد متعالی فکر و اندیشه انسان نامید که به واسطه آن نام و سبک هنرمند در نزد هنردوستان مانا و پویا خواهد ماند .
از منظرگاهی معنوی و از دریچه ارزش های اسلامی:حفظ کرامت بشری، جان فشانی در راه اعتلای آرمان های اسلامی، ولایت پذیری و ولایت مداری، داشتن صفات نیکویی چون شجاعت، درایت، سخاوت و درک مسائل مهم مسلمانان و به مقتیضات زمان پیش رفتن... هنری متعالی است که هنرمندان آن مؤمنین واقعی و نام هایی جاوید در تاریخ هستند.
رهروان این هنر اسلامی – انسانی الگوی زندگی هنرمندانه خود را از سیره نبوی و علوی گرفته و خود بعد از گذشت بیش از 1400 سال از شروع انقلاب اسلامی پیامبر در عربستان، برای ما اسوه هایی نه تنها ملی بلکه فراملی و فرا زمانی شده اند تا جایی که به صدق می توان ادعا کرد نامشان در کهکشان هنرمندان ، فروزان تر از هر ستاره ایی می درخشد.
اینان که به واقع جایزه هنریشان گرفتن فیض شهادت از دستگاه خالق هستی است خواندن کتاب زندگیشان هر چند کوتاه و مختصر؛ می تواند قلب ها را روشن و مسیر زندگی را به سمت الوهیت بکشاند. ناهید فاتحی کرجو یکی از همین ستاره های درخشان است که زندگی کوتاه و هنرمندانه اش قابی مصور از پیوند واژه های مظلومیت، شجاعت و ولایت پذیری است .
معرفت به معبود
ناهید در چهارمین روز از تیر ماه سال 1344 در شهر سنندج در میان خانواده ای مؤمن و اهل تسنن به دنیا آمد. پدرش محمد از پرسنل ژاندارمری بود و مادرش سیده زینب زنی شیعه ، زحمت کش و خانه دار بود که فرزندانش را با عشق به اهل بیت بزرگ می کرد .
او کودکی مهربان، مسئولیت پذیر و شجاع بود که در دامن پر معرفت و عفت مادر با بزرگ شدن جسم ، روح معنوی خود را پرورش می داد. عشق به عبادت در سنین کم از ویژگی های منحصر به فرد ناهید بود . آنقدر در محراب عبادت با خدا لذت می برد که به پدرش گفته بود : « اگر از چیزی ناراحت و دلتنگ باشم و گریه کنم، چشمانم سرخ می شود و سرم درد می گیرد. اما وقتی با خدا راز و و نیاز و گریه می کنم؛ نه خسته ام نه سردرد و ناراحتی جسمی احساس می کنم، بلکه تازه سبک تر و آرام تر می شوم .»
نوجوانی از جنس ایمان و شهامت
با شروع حرکت های انقلابی مردم ایران، ناهید هم به سیل خروشان انقلابیون پیوست و با شرکت در راهپیمایی ها و تظاهرات های ضد طاغوت در جرگه دختران مبارز کردستان قرار گرفت. روزی با دوستانش به قصد شرکت در تظاهرات علیه رژیم به خیابان های اصلی شهر رفت. لحظاتی از شروع این خیزش مردمی نگذشته بود که مأموران شاه به مردم حمله کردند آنها ناهید را هم شناسایی کرده بودند و قصد دستگیری او را داشتند که با کمک مردم از چنگال آن دژخیمان فرار کرد. برادرش می گوید: آن شب ناهید از درد نمی توانست درست روی پایش بایستد؛ پشتش بر اثر ضربات ناشی از اصابت باتوم کبود شده بود .
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع درگیری های ضد انقلاب در مناطق کردستان، ناهید که تازه پا به دوران نوجوانی گذاشته بود ، هکماری اش را با نیروهای ارزشی ارتش و سپاه آغاز کرد . شروع این همکاری خشم ضد انقلاب بخصوص گروهک کومله را که زخم خورده فعالیت های انقلابی این نوجوان و سایر دوستانش بودند برانگیخت .
راهی بسوی آسمانی شدن
... ناهید 15 ساله بود که برایش خواستگار آمد. خواهرش در مورد آن پسر می گوید : « گذشته از فاصله سنی زیاد بینشان ، او از لحاظ مسائل اخلاقی هم آدم خوبی به نظر نمی رسید. رفتارش مشکوک بود و برخلاف ناهید که طرفدار سپاه و بسیج بود او از هواداران کومله ها محسوب می شد. آن دو هنوز ازدواج نکرده بودند که توسط نیروهای انقلابی دستگیر شد بعدها فهمیدیم جنایتکار بوده و اعدامش کردند.» با کم رنگ شدن خاطرات حضور آن پسر در خانواده؛ ناهید بیشتر وقتش را به خواندن کتاب های مذهبی ، قرائت قرآن و انجام فعالیت های اجتماعی می گذراند
اوایل زمستان سال 1360 بود که ناهید به شدت بیمار شد و برای معاینه به درمانگاهی در میدان مرکزی شهر سنندج مراجعه کرد..... چند ساعتی از رفتن ناهید گذشته بود اما از بازگشتش ... مادر در خانه نگران و چشم انتظار، چشم به در دوخته بود تا کی دختر نوجوانش بر می گردد.
آن روزها در سنندج امنیت برقرار نبود و این واقعیت دل او را بیشتر می لرزاند. جستجوی خانوادگی با رفتن دختر بزرگ خانواده به سمت درمانگاه شروع شد اما او هم با تمام دلنگرانی ها بعد از ساعت ها جستجو؛ خواهر نوجوان خود را پیدا نکرد.
به قولی خبری از ناهید نبود! انگار که اصلا به درمانگاه نرفته بود! آن وقت ها پدر ناهید در جبهه خرمشهر برای آزادی این شهر از چنگال بعثی ها می جنگید و مادر شیرزنی که مسئولیت سرپرستی و مدیریت عاطفی خانواده را بر عهده داشت، به تنهایی همه جا دنبال دخترش می گشت. تا اینکه بالاخره از چند نفر که ناهید را می شناختند و او را آن روز دیده بودند شنید که : «چهار نفر، ناهید را دوره کرده به زور سوار مینی بوس کرده و برده اند!» کجا ؟ هیچ کس نمی داند ! چرا کسی معترض ربایندگان نشده بود؟ آیا ناهید کار اشتباهی کرده بود که باید دستگیر می شد؟ آن هم توسط گروهی ناشناس ...
شواهد نشان می داد که این دختر نوجوان با دسیسه گروهی ضد انقلاب به جرم همکاری با سپاه و حمایت از آرمان های انقلاب اسلامی و ولایت پذیری امام خمینی ربوده شده است .
بعد از ربوده شدن ناهید،خانواده او مرتب مورد تهدید قرار می گرفتند. افراد ناشناس به خانه آنها نامه می فرستادند: «اگر باز هم با سپاه و پیش مرگان انقلاب همکاری کنید، بقیه بچه ها یتان را هم می کشیم.»
زخم ستاره
چند ماهی بعد خبری در شهر پیچید که دختری را در روستاهای کردستان با دستانی بسته و سری تراشیده به جرم اینکه « این جاسوسی خمینی است !» می چرخاندند . این خبر در مدت کوتاهی همه جا پخش شد و نگرانی های مادر را به یقین تبدیل کرد. او خود ناهید بود این ویژگی که برای کوموله و ضد انقلاب اتهام بود برای ناهید افتخار محسوب می شد.
یک روستایی دیده های خود را از آن اتفاق اینگونه تعریف می کند « آن ها سر دختری را تراشیده بودند و او را در روستا می گرداندند. کوموله ها به آن دختر نوجوان می گفتند: (آزادت نمی کنیم مگر اینکه به خمینی توهین کنی !»
اما بصیرت ،ایمان ، شجاعت و انگیزه های معنوی توأمان با شناخت اهداف انقلاب اسلامی این دختر نوجوان دلیر،شیر بچه کردستان را برآن داشت که جان را فدای آرمان کرده و هرگز علیه امام و رهبر خود زبان باز نکند. او سنگینی و درد ناشی از برخورد سنگ با پیکرش را بیشتر تحمل می کرد تا سنگینی حرفی ناراست و قبول کژ گویی های قومی نادان سفاک صفت درباره امام و آرمانش را .ناهید تلخی شکسته شدن حریم های احترام به زنان را به کام جان خرید و هرگز دست از آرمان ها و اعتقاداتش برنداشت تا سایرین بتوانند شیرینی زندگی در زیر سایه سار پرچم قدرتمند اسلام را تجربه کنند
آری او ناهیدبود . دختری که همچون اسمش ستاره آسمان شهدای انقلاب اسلامی شد و تا همیشه تاریخ خواهد درخشید. ستاره ای که در کهکشان فداییان ولایت، نور هدایت را از مقتدای خود و خون شهدای کربلا وام گرفت تا با درآمیختن به عنصر شهامت و ایستادگی زیر بار حرف زور قدرت های پوشالی نرود و به اوج شهادت هر آنچه شایسته مظلومان است برسد.
آْزار و اذیت عناصر ضد انقلاب علیه او به حدی است که قلم قدرت بازگو کردن و چشم گستره تجسم کردن و دل خواهان بازگو کردن آن نیست؛ در آن روزگاران خفقان سیاسی و اجتماعی مردمان مستضعف روستایی که جرأت حرف زدن نداشتند، بارها و بارها به وضعیت شکنجه وحشیانه این دختر نوجوان اعتراض کردند؛ اما هیچ گوش شنوا و مرد عملی پیدا نشده بود که ناهید را از چنگال ستم آنها رهایی بخشد.
.... یازده ماه از ربوده شدن او می گذشت که پیکر مجروح و کبودش را با سری شکسته و تراشیده در سنگلاخ های اطراف روستای هشمیز پیدا کردند.
وقتی پیکر مجروح و بی جان او را به شهر سنندج انتقال دادند مادرش بسیار بی تابی می کرد سیده خانم که خود زنی قوی و سرپرست خانواده بود چندین بار از هوش رفت.
پیکر صدمه دیده و آغشته به خون ناهید اگرچه دیگر صدایی برای فریاد زدن و جانی برای فدا کردن در راه انقلاب نداشت اما کتابی مصور از دد منشی ضد انقلاب بود او همواره حلقومی برای هزاران فریاد مظلومیت و ایستادگی است. زنان با دیدن آثار شکنجه های وحشیانه بر بدن ناهید ،سرشکسته و تراشیده اش به ماهیت اصلی ضد انقلاب بیش از بیش پی برده و با ایمان و بصیرتی بیشتر به مبارزه با آنان همت گماشتند.
تهران، سفر آخر
خانواده شهید نوجوان ناهید فاتحی کرجو، صلاح ندیدند وی را در سنندج دفن کنند و برای رهایی از آزار و اذیت ضد انقلاب و برخورداری از امنیت اجتماعی ،جسد او را برای تدفین به تهران منتقل و در قطعه شهدای انقلاب بهشت زهرای تهران دفن کردند.
چند سال بعد، مادر که برای یافتن دختر نوجوانش از هیچ کوششی دریغ نکرده بود و از اندوه فراق همیشگی و شهادت مظلومانه او بیمار شد و تاب زندگی بدون ناهید را نیاورد .
برادر ناهید از آن دوران می گوید: « مادرم در تهران ماند و با بچه های کوچک و و ضعیت بد اقتصادی مجبور به کار شد. دوران سختی را گذراندیم اما مادر دلخوش بود به مزار ناهید نزدیک است. دلش خوش بود که دیگر لازم نیست کوه به کوه، دشت به دشت ، آبادی به آبادی سوار بر چهارپایان در مناطق دورافتاده و صعب العبور کردستان به دنبال ناهید بگردد !» خواهر شهیدم ! قسم به زخم های پیکرت و سوگند به غربت و تنهایی ات، تا آخرین نفر و آخرین نفس بر میثاقی که با تو با امام بستیم باقی خواهیم ماند.
نوجوانان و دختران ایران اسلامی باید بدانند که وقتی ناهید فاتحی کرجو به شهادت رسید، بیش از هفده سال نداشت اما اکنون بعد از گذشت بیش از دو دهه از شهادتش نامش به برکت متعالی بودن هدف و ارزش هایش زنده و شیوه زندگی اش الگویی برای زنان مجاهد است. او هنرمندی است که جان و خونش را مایه حمایت حماسه ای جاویدان به نام انقلاب اسلامی کرد و در آسمان سرافراز ایران اسلامی درخشنده تر از خورشید تابید در دل ها و یادهای مردمان نجیب و اصیل ایران "هرگز غروب نخواهد کرد"
برچسب ها : شهدای شاخص ، شهدای مبارز ,